سرزمینم مردی است 

که به بام همه ی آتشکده ها 

خسته و خشم آلود 

قامت افراخته است 

گل سُرخ از بر و دوش عزیزش جاری است 

کز جبینش خورشید 

برگ برگ میریزد 

سرزمینم مردی است ،

با لوای سبز علفی 

عشق های خود را به چهار آیینه کوچک سال 

باز می تاباند 

باد،بازیچه کاکل هایش 

بارش آهنگ به رقص آمدنش 

نه خموش و نه خجول 

که سر افراز و شکوهنده و سخت 

با الفبای زبانش 

همه عادت دارند .

سرزمینم کوهی است 

مرد شایسته به هم خوابگی فرش و هم آوازی عشق ،

سرزمینم کوهی است .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها